مجله تعالی

چگونه از شر افکار منفی، یک‌ بار برای همیشه خلاص‌شویم؟

  • ترجمه فرهنگی: فاطمه سعیدی
  • (تعالی جوی مدرسه تعالی)

تسلط بر ذهن:
چگونه از شر افکار منفی، یک‌ بار برای همیشه خلاص‌شویم؟

 

تفکرمنفی نتیجه پردازش تلخ و اشتباه اطلاعات در ضمیرناخودآگاه است. اگر می‌خواهید یک‌بار برای همیشه از شر آن خلاص شوید، باید به‌آن توجه داشته‌باشید.

ناگفته نماند که افکارمثبت و منفی، بر تمام ابعاد زندگی‌مان تأثیر می‌گذارد. آن‌ها تعیین می‌کنند که ما در مورد خود، دیگران و جهان چه‌احساسی داشته باشیم و درباره باورها، نظرات، ارزش‌ها و قضاوت‌هایمان چه‌نظری بدهیم. چون بسته به تجربیاتی که تابه‌حال داشته‌ایم و براساس نحوه درک ما از هستی (مثبت یا منفی) افکارمان شکل می‌گیرد. در همه ابعاد زندگی، ایده‌ها و نگرش‌های ما می‌گوید چگونه از آن تجربیات تأثیر می‌گیریم و همینطور چگونه آن‌ها را تفسیر می‌کنیم.

برای نمونه در کودکی، شخصی (معلم، خواهر یا برادر، دوست یا حتی یک‌شخص غریبه) این‌تاثیر را در شما گذاشت که در زمینه‌ای به‌اندازه کافی خوب نیستید؛ مثلا در درس‌خواندن، بسکتبال، نقاشی یا هرچیز دیگری. تا زمانی که آن‌شخص به شما چنین‌چیزی را نگفته یا این‌احساس را در شما ایجاد نکرده، در مورد خود چنین فکری نمی‌کردید. اما اکنون که آن‌فکر بدون پرسش و بررسی به ذهن شما راه یافته است، آن را به‌عنوان حقیقت می‌پذیرید. مگر‌اینکه دلیل یا مدرک دیگری برای ایستادگی مقابل آن‌فکر داشته باشید.

آن‌فکرمنفی در ذهن شما باقی‌می‌ماند. به ناخودآگاه شما، جایی که از آن بی‌خبرید، منتقل می‌شود. تا زمانی که چیزی یا شخصی آن را تحریک کند. شما بدون‌اینکه واقعاً دلیل آن را بدانید، به‌طور هیجانی به آن واکنش نشان می‌دهید.

برای درک بهتر الگوهای تفکرمنفی، باید بدانیم آن‌ها چگونه کار می‌کنند.

تصورکنید ذهن ما دارای دوطبقه است. مثلاً یک‌خانه که طبقه اصلی آن، ذهن خودآگاه و زیرزمین آن، ناخودآگاه است. این‌تشبیه به ما امکان می‌دهد ببینیم چگونه دوبخش از ذهن ما (بخش خودآگاه و ناخودآگاه) با هم کار می‌کنند؛ درحالی‌که «زیر یک‌سقف» اند.

بخش آگاه ذهن ما مسئول منطق و استدلال و مسئول بخش عمده ی افکارمنفی ماست. به‌عنوان مثال، اگر از شما خواسته شود نخودهای موجود در بشقاب خود را بشمارید، این‌ضمیرخودآگاه شماست که آن را جمع می‌کند. ضمیرخودآگاه اعمال ارادی شما را کنترل می‌کند. بنابراین وقتی تصمیم می‌گیرید دست‌ها یا پاهای خود را حرکت دهید، ذهن خودآگاه‌تان می‌گوید این‌کار را بکن.

بخش ناخودآگاه ذهن ما مسئول تمام اعمال غیرارادی ماست. تنفس و ضربان قلب را نیز کنترل می‌کند. لازم نیست در مورد آن ‌فکر کنید یا به قلب خود بگویید که به تپش بپردازد. زیرا خودش به‌طور خودکار این‌کار را انجام می‌دهد. مثلا وقتی برای اولین‌بار رانندگی را یاد گرفتید، باید خیلی تمرکز می‌کردید. اما هرچه بیشتر این‌کار را می‌کنید، راحت‌تر می‌رانید و کمتر به آن «فکر می‌کنید». زیرا ناخودآگاه شما نحوه رانندگی را از سطح خودآگاه شما تحلیل و جذب می‌کند و خودکار می‌شود. شما اطلاعات ناخودآگاه خود را از این‌قبیل تغذیه می‌کردید: «چراغ قرمز به معنای توقف و سبز به معنای رفتن است.» وقتی در رانندگی مهارت پیدا کردیم، دیگر مجبور نیستیم آگاهانه کارهایی را که در زمان رسیدن به چراغ قرمز انجام می‌دادیم، پردازش کنیم. ناخودآگاه ما آن را کنترل می‌کند و واکنش ما خودکار می‌شود. اطلاعات در حافظه ما ذخیره می‌شود.

 

 

ناخودآگاه ما با اغلب اطلاعاتی که ذخیره می‌کند، می‌تواند به‌طور مکرر افکارمنفی تولید کند.

افکارمثبت به‌طور طبیعی زمانی اتفاق می‌افتند که ریشه‌های درونی‌ترِ تفکرمنفی را حذف کنید.

ما به ناخودآگاه خود دائماً اطلاعات می‌دهیم و این فقط مثل آموزش چگونه رانندگی کردن نیست. یعنی ما اطلاعاتی را نیز به آن می‌دهیم که لزوما برای سلامتی‌مان مثبت و سازنده نیستند. به‌عبارت‌دیگر افکار ما محدود به آموزش مهارت نیست. زمانی‌که در حال فکرکردن و پردازش افکارمنفی و مضر هستیم، بااراده فکرنمی‌کنیم که این‌خودگویی‌ها برایمان خوب نیست. اگر فرض کنیم افکارمنفی را بدون بررسی و مقابله با آن بپذیریم، آن‌ها را در ناخودآگاه خود به‌عنوان یک واقعیت ثبت می‌کنیم. درست یا نادرست، با این‌عمل سلامتی‌مان را به‌خطر انداخته‌ایم.

 

 

چرا به همان اندازه که برای یادگیری رانندگی ماشین توجه می‌کنیم، به آنچه به خود می‌گوییم، دقت نمی‌کنیم؟ حیاتی است که افکارمنفی خود را به‌محض‌اینکه در ذهن خودآگاه ما ظاهر شد، به چالش بکشیم. برای این‌کار باید آن‌ها را قبل از ‌اینکه در ناخودآگاه‌مان به‌عنوان باور ذخیره شوند، شکار کرده و با آن‌ها مقابله کنیم.

توجه به این‌نکته نیز مهم است که ضمیرناخودآگاه در زیرزمین یا در همان فضای ذخیره افکار ما است. احساسات و عواطفی  را کنترل می‌کند که در برخی موقعیت‌ها به‌طور ناگهانی تجربه می‌کنیم. تا زمانی که ندانیم ضمیرخودآگاه ما چه افکارمنفی را به ناخودآگاه خود می‌گوید، بر آنچه فکر می‌کنیم کنترلی نداریم. این‌فرایند در هر تصمیمی‌که می‌گیریم، هر آرزویی که داریم، هر هدفی که می‌خواهیم به آن دست پیدا کنیم، تأثیر می‌گذارد. در بحث افکار خودآگاه و ناخودآگاه، مهمتر از تسهیل‌سازی احساسات، قدرت ترکیبی این ‌دو‌عنصر است.

 

افکار خودآگاه در مقابل افکار ناخودآگاه

ناپلئون هیل، پیشگام تفکرمثبت در قرن بیستم، بیان می‌کند: «ضمیرناخودآگاه هیچ تمایزی بین انگیزه‌های فکری سازنده و مخرب قائل نمی‌شود. آن‌فکری را که ناشی از ترس است، به واقعیت تبدیل می‌کند. همانطور که اندیشه‌ای را که ناشی از شجاعت یا ایمان است، به واقعیت تبدیل می‌کند.» به‌همین دلیل ما باید تفاوت بین افکارمثبت و منفی را تشخیص دهیم.

و تنها راهی که می‌توانیم تفاوت بین افکار «سازنده و مخرب» را تشخیص دهیم، این است که آنها را زیر سؤال ببریم تا بفهمیم کدام‌ها به رشد و بهبودی ما کمک می‌کنند و کدام‌ها نه. اگر پیرو تجربیات‌مان، تصویر غلط و به‌هم‌ریخته‌ای در ذهن‌مان نقش بسته باشد یا تحت‌تاثیر عقایدمنفی شخص دیگری قرار گرفته باشیم، افکار ما با شک‌وتردید هدایت می‌شوند و ضرر رشد و تکامل یافتن ما هستند. در تمثیل زیرزمین که ضمیرناخودآگاه‌مانند انباری از تمام خاطرات و تجربیاتی است که داریم، چه مثبت و چه منفی، می‌توانیم به‌مرور افکارمنفی (مخرب) را حذف و افکارمثبت (سازنده) را حفظ کنیم. تا زمانی که این‌کار را انجام ندهیم، دائماً تحت‌تأثیر افکارمنفی مبتنی بر ترس خود خواهیم بود که در ذهن ما جریان دارند.

هر دو‌افکار خودآگاه و ناخوآگاه را می‌توان زیر سؤال برد.

هنگامی‌که یک فکرمنفی در ذهن ما ظاهر می‌شود، معمولاً احساساتی مانند غم‌واندوه یا خشم را برمی‌انگیزد. با زیر سؤال بردن این‌افکار می‌توانید بفهمید چرا این‌احساس را دارید و ریشۀ آنچه را که در ضمیرناخودآگاه شما انباشته شده است، عمیقا تفحص کرده‌اید. این‌امر ضروری است. به‌خصوص اگر لازم باشد برخی از آن‌افکار را تخلیه یا بیرون کنید، فقط سطح افکارتان را زیر و رو نمی‌کنید. برای غلبه بر تفکرمنفی، باید عمیق‌تر به «ریشۀ فکر» خود یعنی به ناخودآگاه خود بروید. تا زمانی که به آنجا نرسیده‌اید، فقط یک چسب‌زخم روی افکارمنفی خود قرار داده و زخم عمیق‌تر را پوشانده‌اید.

اول باید پی ببرید چرا آنجا هستند تا بتوانید به پایین‌ترین سطح آن‌ها برسید. زیر سطح کمین کرده‌اند و در ایام استرس و آشفتگی هیجانی ظاهر می‌شوند.

 

 

ضمیرخودآگاه به همه افکاری که به‌وجود می‌آیند، نظارت می‌کند و همچون فیلتر آن‌ها را می‌پذیرد یا رد می‌کند. اینکه کدام را می‌پذیرد یا رد می‌کند، بسته به افکاری است که برای معنی «خود» یا «هویت» مفید باشد. بنابراین، اگر نظر منفی نسبت‌به‌خود داشته باشید، اجازه می‌دهید افکارمنفی وارد شوند و «آنجا بمانند». به‌این‌ترتیب، ناخودآگاه شما آن‌ها را به‌عنوان باورهایتان جذب می‌کند و این‌باورها تا زمانی که اجازه داشته باشند، اتراق می‌کنند. اگر مدت‌ها پیش کسی درباره وزن شما صحبت کرده باشد و شما این‌واقعیت را که چاقید پذیرفته باشید، این‌باور در ناخودآگاه شما ذخیره می‌شود و در موقعیت‌هایی ‌مانند مهمانی مستعد احساس افسردگی یا اضطراب هستید. بدون‌اینکه به آن‌زمان که فکر «من چاقم» ساخته شد، فکر کنید. شما یک باور «قاطع» دارید که بدنم خوب نیست. زیرا کسی این‌را به شما گفته است. تا زمانی که آن را زیر سؤال نبرید و نگویید «چه‌کسی گفته؟»، شما مادام تحت‌تاثیر آن هستید. این‌روشی است برای اینکه پی ببرید این‌فکر اصلی شما نیست.

این‌موضوع برای تمام باورهای‌منفی صدق می‌کند. احساس‌حقارت یا هرنوع انزجار از خود، به‌هیچ شکلی دیده نمی‌شود. آن‌ افکارمنفی که این‌احساسات را ایجاد می‌کنند معمولاً در اعماق ناخودآگاه ما پنهان می‌شوند و گاهی چنان مدفون می‌شوند که ما کاملاً از وجودشان در درون خود غافلیم. مثل این است که با نفرت از خود راه می‌روید و زندگی می‌کنید. حتی به دنیا لبخند می‌زنید، بدون‌اینکه به کسی بگویید خودتان را محکوم می‌کنید.

هر خودگویی‌منفی، مستقیماً وارد ناخودآگاه شما می‌شود و به‌عنوان یک باور در آنجا باقی می‌ماند. این‌باور تنها در سطح آگاهانه با زیرسؤال بردنش بررسی می شود. تا مطمئن شوید که آیا درست است؛ یعنی آیا بر اساس واقعیات زندگی آنجا اتراق کرده یا صرفاً یک ادراک تحریف شده و درهم‌برهم شماست.

 

 

هر چه به خود بگویید، به‌خصوص اگر منفی باشد، ناخودآگاه شما آن را باور می‌کند. چرا؟ زیرا فقط شما دروازه‌بان تمام افکار و باورهای خود هستید. هرچیزی را به‌عنوان یک حقیقت درست بپذیرید، ناخودآگاه شما نیز چنین می‌کند. پذیرش یک فکرمنفی ‌مانند «من چاقم» یا «احمقم» یا «من یک شکست‌خورده‌ام» در ناخودآگاه شما به‌عنوان یک باور در مورد خودتان ذخیره می‌شود. تا زمانی که آن‌تفکرمنفی را به چالش نکشید، ناخودآگاه شما آن را به‌عنوان یک باور پایدار حفظ می‌کند.

به‌عنوان مثال اگر به خود چیزی‌مانند «من چاقم» بگویید و می‌خواهید وزن کم کنید، ناخودآگاه شما آن‌فکرمنفی را به‌عنوان یک باور ثبت‌می‌کند و می‌پذیرد. اگر واقعاً می‌خواهید وزن کم کنید، عبارت «من چاقم» فکر انگیزشی و سازنده‌ای نیست. بلکه فقط نام و نشان دادن و سرکوب کردن خود است. شما حتی قبل از شروع کار خود را ضعیف می‌کنید. اگر واقعاً می‌خواهید وزن کم کنید، به خودتان بگویید که این‌کار را می‌کنید و همان را نیت کنید. اگر در خواسته خود صادق باشید، ضمیرناخودآگاه‌تان شما را باور می‌کند. ضمیرخودآگاه و ناخودآگاه، برای دستیابی به نتایج مطلوب‌تان، باهم به‌خوبی کار گروهی می‌کنند.

خواسته و باور شما به خودتان برای درک این‌خواسته باید یکی باشند. اگر نه، پیام‌های درهم و به‌هم‌ریخته را به ناخودآگاه ارسال می‌کنید و این‌پیام‌های بی‌ربط را به‌عنوان باور ذخیره می‌کنید. درحالی‌که که باید از آن اجتناب کنید.

هدف نهایی این است که همه افکار و باورهای شما (خودآگاه و ناخودآگاه) مشابه و هماهنگ باشند تا بتوانند با ذهنیت شفاف از آنچه می‌خواهید حمایت کنند.

وقتی دچار تعارض هستیم، باید افکارمان را مرتب کنیم تا منبع احساسات مغشوش را مشخص کنیم. با زیر سؤال بردن افکار، از افکارمنفی رها می‌شویم. زیرا افکار متضاد و متناقضی که در سر داریم را شناسایی کرده‌ایم.‌ به‌عنوان نمونه «من می‌خواهم وزن کم کنم، اما می‌ترسم نتوانم این‌کار را بکنم.» داشتن چنین فکری که نیت‌مثبت را با شک یا ترس ترکیب می‌کند، اشکالی ندارد و حتی معمول است. اما به‌خاطر داشته باشید فکری که به بهترین‌وجه میل شما را به حرکت در می‌آورد این است: «من می‌خواهم وزن کم کنم.» این همان چیزی است که می‌خواهید روی آن تمرکز کنید. چرا که ناخودآگاه شما گوش می‌دهد! بخش‌دوم این‌فکر یعنی «اما می‌ترسم نتوانم این‌کار را بکنم» از ترس و تردید حمایت می‌کند و این همان قسمتی است که باید آن را زیر سؤال ببرید و در مقابل آن مقاومت کنید.

همچنین مهم است که مطمئن شویم این‌خواستۀ ما با افکارمثبت و تأییدکننده پشتیبانی می‌شود . فقط داشتن میل به انجام کاری‌ مانند کاهش وزن، برای تحقق آن کافی نیست. شما باید ذهن خود را با تمرکز و هوشیاری منظم کنید و اجازه ندهید در فرایند تفکرتان در مسیر هدف، سایر افکار مخرب یا منفی وجود داشته باشند.

 

 

اگر سعی می‌کنید یک عادت اعتیادآور مانند سیگارکشیدن را ترک کنید، گفتار و عمل باید به‌درستی باهم ترکیب شوند. چون موفقیت بسیار دشوار است؛ به‌خصوص که تحقیقات نشان می‌دهد سیگارکشیدن یکی از سخت‌ترین عادت‌ها برای ترک‌کردن است. گفتار، زمینۀ خوبی برای شروع است اما اگر بعد از تصمیم به ترک سیگار، سیگاری روشن کنید و بهانه‌گیری کنید و بگویید: «من فقط بعد از ناهار سیگار می‌کشم و اشکالی ندارد»، شما به‌وضوح به ناخودآگاه خود پیامی‌متناقض ارسال می‌کنید که مشکلی ندارد. با این عمل، ترک سیگار برایتان مشکل می‌شود. این‌نمونه آرزویی است که با یک فکر همخوانی ندارد.

افرادی هستند که سیگار می‌کشند و حتی می‌گویند: “این یک عادت نفرت‌انگیز است می‌دانم”. با این‌وجود دوست دارند ترک کنند. اما اگر آن‌دسته از افکار متناقض را به خود می‌گویند و فکر می‌کنند این‌کلمات در نتیجۀ هدفشان دخالت نمی‌کند، متأسفانه اشتباه فکر می‌کنند. درست مثل‌اینکه به خودتان می‌گویید «من چاقم». می‌گویید «سیگارکشیدن یک عادت منزجرکننده است». تا زمانی که واقعاً از آن منزجر نشده باشید، هروسیله دیگری که از نفرت از سیگار حمایت می‌کند باشد، ترک آن فقط یک آرزو می‌ماند. مگر‌اینکه دقیقاً به خودتان بگویید چه‌کاری را می‌خواهید به‌طور مؤثر و فعال انجام دهید. من این‌ترکیب را اندیشه عمل می‌نامم.

افکار آگاهانه و باورهای ناخودآگاه شما باید یکی باشند تا بتوانید به خواسته خود برسید. بهترین راه برای تحقق آن این است که هر فکرمنفی را به چالش بکشید و قبل از‌ اینکه به‌عنوان یک باور در ناخودآگاه شما ذخیره شود، آن را حذف کنید.

 

 

همچنین باید مراقب باشیم تا با عمل اشتباه و تفکرمثبت شکست نخوریم. به‌همین دلیل بسیارمهم، باید افکار خودآگاه‌مان و پیام‌هایی که به ناخودآگاه ما وارد می‌شود، واضح و هم‌خوان باشند. گاهی‌اوقات اهداف‌مان را آنقدر دست‌نیافتنی تعیین می‌کنیم که رسیدن به آنها برایمان غیرممکن می‌شود. این یکی از دلایلی است که تصمیم‌های ترس‌آور سال نو هرگز به نتیجه نمی‌رسند.

کاهش وزن، مثال خوبی است که ناامیدی افراد زیادی را و احساس ناتوانی‌شان را توصیف می‌کند. بسیاری اوقات زمان کم‌کردن وزن، ابتدا مقدارِ کیلو را به‌کار می‌برند که برای هدف‌گذاری خوب است. اما مقدار آن برای هدف کاهش وزن طی زمان، آنقدر برای آنها دلهره‌آور می‌شود که انگیزه‌شان از کاهش وزن به‌مرور ضعیف می‌شود. به‌طوری‌که اشتیاق‌شان نمی‌تواند درمقابل افکارمنفی مقاومت‌کند و خود را توانمند نمی‌بینند به عدد اعلام شده برسند.

«من می‌خواهم 25کیلو کم کنم!» با  هیجان این‌هدف را انتخاب می‌کند. با‌این‌حال هیجان او بیشتر در مورد تعداد و نتیجه نهایی است تا تعهد روزانه‌ای که برای کاهش وزن واقعی لازم است. بنابراین با ادامه روزها، هیجان او به‌مرور از بین می‌رود و افکاری که لازم بود تا میل او برای کاهش وزن حمایت شود، از بین می‌رود و باور او به کاهش وزن از آن مقدار وزن که در ذهنش بود، از بین می‌رود و با افکارمنفی و تردید جایگزین می‌شود. مشکل این‌نوع تفکر این است که شما نه‌تنها به هدف خود نرسیده‌اید، بلکه حتی ممکن است به «من یک بازنده‌ام» متوسل ‌شوید که فقط فکرمخرب را تشدید می‌کند و یک باور ناخودآگاه منفی را تأیید می‌کند.

نکته کلیدی این است که به‌محض ظهور اولین فکرمنفی نگران کننده، آن‌فکر را زیر سؤال ببرید. از خود بپرسید: «چه‌کسی می‌گوید من یک بازنده‌ام؟» این‌کار به بخشی دائمی تفکر شما تبدیل می‌شود. به یاد داشته باشید ناخودآگاه‌تان، شما را به‌معنای واقعی کلمه درک می‌کند. بنابراین اگر می‌خواهید هدفی مانند «من 25کیلو کم می‌کنم» را اعلام کنید، ابتدا مطمئن شوید که منطقی است و می‌توانید به آن پایبند باشید.

اگر تردید دارید که بتوانید این‌کار را انجام دهید، فقط با گفتن چیزی‌مانند «من می‌خواهم وزنم را کمتر کنم» شروع کنید. اگر به هدف خود یعنی 25 یا هر چندکیلویی که می‌خواهید کم کنید برسید، احساس بسیار بهتری نسبت به خودتان دارید. مشکل توقع بیش‌ازحد از خود و درگیرشدن با اعداد و آمار در ذهن (بیش‌از تعهد روزانه به کاهش‌وزن) این است که اگر به هدف خود نرسید، به آن پایان می‌دهید. نسبت به خودتان احساس بدی پیدا می‌کنید و به افکاری مانند «من یک شکست‌خورده‌ام» برمی‌گردید.

 

ریشه‌های تفکر خودانتقادی

بسیاری از باورهای ما در دوران کودکی و نوجوانی شکل‌می‌گیرند و به باورهای «هسته‌ای» یا مرکزی ما تبدیل می‌شوند. ‌باورهای هسته‌ای، تصور اصلی ما در مورد خودمان هستند و در بزرگسالی نیز به همان‌شکل آن‌ها را دنبال می‌کنیم. برای‌اینکه بتوانیم به‌گونه‌ای عمل کنیم که احساس خوب یا راحتی داشته باشیم، باید باورهای اصلی مثبت را حفظ کنیم. افکاری‌مانند «من دوست داشتنی‌ام»، «من ارزشمندم»، «من فرد خوبیم». با‌این‌حال، با توجه به‌اینکه ما نیز دارای باورهای هسته‌ای منفی هستیم، آنها اغلب تا زمانی که احساس آسیب پذیری، ناراحتی، عصبانیت، آسیب دیدگی یا استرس نکنیم، آن روی زشت خود را نشان نمی‌دهند. در همین‌مواقع به‌طور خودکار به‌عنوان افکارمنفی و مخرب در ذهن ما ظاهر می‌شوند و احساس می‌کنیم که بر تفکر ما کنترل یا قدرت دارند.

 

 

در دوران کودکی نمی‌دانیم که چگونه افکارمان به باورهای مرکزی ما تبدیل می‌شوند و از همسالان و بزرگسالان اطرافمان بسیار تاثیر می‌پذیریم. ما همچنین می‌خواهیم مورد پسند و پذیرش قرار بگیریم. بنابراین راحت‌تر است که با نظر دیگران همراهی کنیم. حتی اگر لزوماً موافق یا مایل نباشیم. بنابراین نتیجه این می‌شود که ما اغلب با سیستم اعتقادیِ منفی بزرگ می‌شویم و ایده‌ها یا نظرات خاصی که داریم، ریشه‌ای شده و تغییرناپذیر می‌شود. تا زمانی که از خود سؤالاتی در مورد یک فکرمنفی (مثلا با ریشه ترس) که به یک باور تبدیل شده است نپرسیده‌اید، نمی‌توانید به گذشته فکر کنید و به یاد بیاورید که مثلا چه‌کسی به شما گفته است: «به‌اندازه کافی خوب نیستی» یا هرعبارت دیگر. بااین‌سؤالات به زمانی مرتبط می‌شوید که تفکرتان در اصل از آنِ خودتان نبود و فکرهای منفی را که مدت زیادی در مورد خود داشتید، به چالش می‌کشید و نتایجی همچون موارد زیر می‌گیرید:

  1. آن فکر اصلی شما نیست.
  2. به‌یاد می‌‌آورید شخص دیگری گفته است.
  3. آن فکر را دوست ندارید.
  4. آن تصور حال شما را بهتر نمی‌کند.
  5. برای شما مفید نیست.
  6. تفکر شما را کنترل می‌کند.
  7. شما نمی‌خواهید به این‌فکر ادامه دهید.

فکری که به بهبودی و رشد شما کمک نمی‌کند یا بر زندگی شما تأثیر منفی می‌گذارد، اغلب بهم‌ریخته است و فکر صحیحی نیست. هنگامی‌که یک فکرمنفی را که هسته‌ای و مرکزی است به چالش می‌کشید، متوجه می‌شوید که می‌توان آن را با واقعیت سنجید و بر اساس شواهد به‌درستی آن پی‌برد. اما فرض کنید می‌توانید یک فکر مثلا «آشپزیت وحشتناک است» یا «در ورزش بد هستی» یا «در ریاضیات خوب نیستی» را با (مثلاً شام سوخته یا نمرات بد) اثبات کنید و احساس کنید هیچ چیز پیچیده‌ای در کاری که مهارت ندارید وجود ندارد. مشکل واقعاً کمبودها یا ناتوانی‌های شما نیست. این افکارمنفی و تضعیف‌کننده هستند که همچنان شما را سرزنش می‌کنند و بیشترین آسیب را به شما وارد می‌کنند. این‌افکار بسیار آسیب‌زاتر از خود حقیقت است. منظورم این است که همه ما در بعضی چیزها خوب هستیم و در بعضی چیزها چندان خوب نیستیم. زندگی همین است. با این‌حال، این‌تصور منفی که در مورد آن به‌خود می‌گیریم، ما را ضعیف می‌کند و به رشد ما کمک نمی‌کند. همچنین این‌که چطور نظرات دیگران درمورد خودمان را تفسیر می‌کنیم یا درباره نقاط ضعف‌مان درک و تفسیر می‌کنیم، تعیین می‌کند که چه‌چیزی واقعی است و چه‌چیزی نیست.

 

 

به‌عنوان‌مثال، اینکه فکر می‌کنید یک بازنده‌اید یا دوست‌داشتنی نیستید، یک فکرمنفی است که در مورد خودتان دارید و آن را پذیرفته‌اید. چون در کاری خوب یا موفق نیستید. به‌جای‌اینکه آن را درست یا اصل بپذیرید، باید آن برچسب‌های منفی را با پرسیدن «چه‌کسی می‌گوید؟» به چالش بکشید. با شروع سؤالات، با افکارمنفی‌ای که در مورد خودتان دارید به مبارزه برمی‌خیزید. سؤالات به شما کمک می‌کند متوجه شوید که فقط به‌این‌دلیل که در یک‌چیز خاص خوب یا موفق نیستید، شما را بازنده یا ناخوشایند نمی‌کند.

 

سنجش و بررسی افکار

هیچ‌کس بازنده یا ناخوشایند به دنیا نمی‌آید. اینها عقاید و باورهایی هستند که ما به 2دلیل زیر آن‌ها را باور می‌کنیم: 1. یک تجربه منفی چالش برانگیز را به‌نحوی غلط و غیرواقع تفسیر می‌کنیم.

  1. کسی در گذشته در مورد ما به خودمان چیزی گفته است و ما آن را باور می‌کنیم.

به یکی از روش‌های زیر از خود بپرسید «چه کسی گفته؟»:

  • چه‌کسی می‌گوید من یک بازنده یا دوست‌نداشتنی ام؟
  • آیا من به خودم گفتم که من یک بازنده‌ یا ناخوشایندم؟
  • آیا شخص دیگری این‌را در مورد من گفته است؟

 

قبل از اینکه شش‌سؤال بعدی این‌روش را از خود بپرسید، ابتدا باید پاسخ همین‌سؤال را دریابید. مهم است که مسئولیت افکارمنفی خود را بپذیرید. با پاسخ به این‌پرسش، درمیابید هر فکرمنفی را فقط درصورت تمایل می‌توانید تغییر دهید. حتی اگر فکر یا نظرمنفی شما در مورد خودتان یا گفتۀ شخص دیگری را پذیرفته بودید، باز هم به شما بستگی دارد که آن را تغییر دهید یا نه. در مقابل تفکرمنفی با همین یک‌جملۀ «چه‌کسی گفته؟» می‌توان به‌سادگی ایستادگی کرد و سپس چندسؤال کوتاه دیگر را بررسی کنید که تعیین می‌کند آیا افکار شما خواسته‌ها و اهدافتان را تایید می‌کند. آیا در راستای رشد و بهره وری شما هستند یا خیر.

ما می‌توانیم همه چیزهایی را آرزو کنیم که می‌خواهیم در آن متفاوت باشیم: «کاش قد بلندتر، لاغرتر، باهوش‌تر، خلاق‌تر، موفق‌تر باشم» و غیره. آگاه باشید زمانی که آرزو می‌کنید در زمینه‌ای متفاوت باشید، آن‌افکار به‌صورت منفی به شما حمله می‌کنند. تفاوت زیادی بین یک میل یا نظر که صادقانه و بی‌ضرر در مورد خود است، وجود دارد. در آرزوی متفاوت بودن، یک فکرمنفی به آن وصل شده است.

ای‌کاش لاغرتر، باهوش‌تر، موفق‌تر یا هر چیزی که می‌خواهید بودید. خواسته‌‌ای طبیعی است و گاهی برای انگیزه‌گرفتن برای رسیدن خواسته، ضروری و مفید است. با‌این‌حال، تا زمانی که افکارمثبت و تأیید کننده در اطراف خواسته شما وجود نداشته باشد، آن تفکرمنفی تهدیدی برای تضعیف خواسته‌ها و اهداف شماست.

من نمی‌گویم هر فکری که داریم تحسین‌آمیز و ستایش‌کننده باشد یا نه. اما از آنجایی که هر فکرمنفی روی تمام زندگی شما تأثیر می‌گذارد، تصمیم می‌گیرید که گفتگوی درونی شما مثبت و سازنده باشد تا احساس خوبی نسبت به خودتان بدهد. مطمئناً با کمی تمجید از خود آسیبی نمی‌بیند. صداقت در مورد خودمان یک‌چیز است، اما خراب کردن خود کاملاً بی‌فایده است. نتیجه معکوس دارد و شما را به سمت شکوفایی نمی‌برد.

 

خود واقعی شما

روشِ سؤال «چه‌کسی گفته؟» کمک می‌کند به عمق تفکرمنفی خود برسید تا دریابید چه‌چیزی واقعی است و چه‌چیزی نیست. آن را به‌عنوان فشارسنج حقیقت یا قطب‌نمای خود درنظر بگیرید که به خود حقیقی شما اشاره می‌کند. قبل‌از ‌اینکه افکار و باورهای منفی‌تان بر شناخت شما از سرشت واقعی و عزت‌نفس شما تأثیر بگذارد و آن را آشفته و پریشان کند، شما کامل بودید و در حالت «شخصیت حقیقی» و تصویری سالم از خودتان بودید. زمان آن فرا‌رسیده است که به خود اصلی و واقعی خود بازگردید و در زندگی خود همانگونه که واقعا هستید و باید باشید، حضور داشته باشید. خود را دوست داشته باشید و بپذیرید. و اگر اهداف شما رشد در زمنیه علایق‌تان است، با مهربانی و نه انتقاد منفی، به‌راحتی پیش بروید. خود را برای بهترشدن در یک‌زمینه تشویق کنید. به افکار سازنده و حمایت‌کننده فکر کنید. اینطوری نتایج بسیار مثبت‌تری دریافت می‌کنید. افکارتان باید مشوق شما باشد، نه تهدیدکننده شما.

در مورد خواسته‌های خود و افکار مثبت آگاهانه‌ای که به خود می‌گویید شفاف باشید. زیرا به‌عنوان باور در ناخودآگاه شما ذخیره می‌شود.

شناخت افکار و منشأ آنها، تنها سرآغاز سفر هشیاری شماست. با این‌سفر، بهتر از گذشته افکارمنفی خود را می‌شناسید و درک می‌کنید و از شر آنها خلاص می‌شوید. شما آنها را کنترل می‌کنید؛ نه آنها شما را.

 

 

مبارزه با تفکرمنفی، به شما کمک می‌کند یک رابطه سازنده بین خود و افکارتان ایجاد کنید. به‌این‌معنی که یک‌سیستم کاری منسجم ایجاد می‌شود و افکارمنفی شما که ذهن‌تان را اشغال می‌کند، بااین‌سیستم همان ابتدا آن‌ها را تخلیه می‌کنید. همچنین ظرفیت می‌دهد که مسئول افکارتان باشید. شما خودتان تنظیم می‌کنید چه افکاری در آن بماند و چه افکاری بیرون برود.

با‌این‌حال، یک‌روش وجود دارد که واقعا بتوانید عبارت «چه‌کسی گفته؟» را بیان کنید و بهترین نتایج را از آن بگیرید. مهم است که کاملاً متعهد باشید. نحوه عملکرد افکار خود را دریابید و بخواهید افکارمنفی را به افکارمثبت سازنده و باثبات تبدیل کنید. این مود باید طرز فکر جدید شما شود که به انضباط‌ذهنی نیاز دارد. همانطور که برای مراقبت از بدن خود و حفظ تناسب اندام و خوش هیکلی خود ورزش می‌کنید یا برای مراقبت از سلامتی خود خوب غذا می‌خورید، باید مراقب تفکر خود باشید و از سلامت روان خود اطمینان حاصل کنید.

 

اولین‌گام

زمان هجوم یا تهدید یک فکر آشفته، قبل از استفاده از «چه‌کسی گفته؟»، این کار را بکنید: فوراً آن فکر را بپذیرید.

1. بپذیرید:

وجود آن را به‌رسمیت بشناسید؛ حتی اگر ناراحت‌کننده باشد. آن را انکار نکنید و کنار نزنید. با این‌کار تشخیص می‌دهید یک فکرمنفی دارید و به خودتان اعتراف می‌کنید این‌اتفاق دارد می‌افتد و شما را در لحظه حال نگه می‌دارد.

در لحظه حال باشید. زیرا به شما امکان می‌دهد به‌جای هیجاناتی که پیرو فکرتان به شما هجوم آورده، بر آنچه در حالا رخ‌می‌دهد که حقیقی و درست است، تمرکز کنید.

در لحظه حال بودن باعث می‌شود به‌جای حالت واکنشی، در حالت مشاهده‌گر یا ناظر قرار بگیرید.

2. حالت ناظر:

مشاهده افکار خود به این‌معنی است که شما مانند یک ناظر به آن گوش می‌دهید. در این‌حالت خود را از افکارمنفی جدا می‌کنید. به‌هیچ وجه به آن واکنش نشان نمی‌دهید. وضعیت ذهنی‌تان متاثر نیست و تحت کنترل خودتان است و صرفاً از آن آگاهید.

3. حالت واکنشی:

واکنش‌پذیر بودن برعکس مشاهده است. حالت واکنشی به این‌معنی است که شما به‌سرعت به افکارمنفی خود بدون تأیید یا مشاهده آن پاسخ می‌دهید. وقتی در این‌حالت ذهنی هستید، نمی‌توانید خود را از تفکرمنفی خود جدا کنید و نمی‌توانید آن را زیرسؤال ببرید تا بفهمید که آیا واقعی است یا نه. شما در دام افکارمنفی خود هستید و شما را کنترل می‌کند.

 

 

با تصدیق افکارمنفی خود و سپس بررسی دقیق آن به‌عنوان یک ناظر (نه به‌عنوان یک واکنش‌گر)، می‌توانید تشخیص دهید که آیا این یک فکر مولد است و در زندگی بهره وری‌تان را افزایش می‌دهد یا فکری است که احساس بد یا ترس ایجاد می‌کند و روحیه شما را ضعیف‌تر می‌کند.

سپس می‌توانید تکنیک «چه‌کسی می‌گوید» را شروع کنید. علت فرآیند پرسشگری این است که بفهمید آن فکرمنفی در ذهن شما چه می‌کند و از شما چه می‌خواهد. به آن به‌عنوان یک‌مزاحم فکر کنید. وقتی کسی به فضای شخصی شما تجاوز می‌کند یا به شما حمله می‌کند، اولین سؤال‌تان از آنان این است: « اینجا چه کار می‌کنی؟»، «چه می‌خواهی؟» چون آنها به دارایی‌ها و محدودۀ شخصی شما تعلق ندارند و حق ندارند در آنجا حضور داشته‌باشند.

 

 

همین را می‌توان در مورد یک فکرمنفی و مزاحم که به‌طور غیرمنتظره و ناخوانده به ذهن شما وارد می‌شود گفت. با ناظر بودن، همان نوع پرسشگری را که برای یک‌متجاوز  به‌کار می‌برید، برای افکارمنفی و مخرب خود نیز استفاده کنید. به‌همین دلیل وقتی یک فکرمنفی به ذهنتان خطور می‌کند، اولین سؤال‌تان این باشد: «چه‌کسی این‌حرف را گفته؟» یعنی «چه‌کسی این‌فکر را به ذهن من وارد کرده و چرا؟» اینطوری بلافاصله می‌فهمید ذهن شما چه می‌کند و از شما چه می‌خواهد. همچنین فرآیندی را آغاز می‌کند که تفکرمنفی‌تان را که آیا درست است یا نارست، شناسایی کرده و با آن مبارزه می‌کند.

سؤالات بعدی، افکارمنفی شما را بیشتر به چالش می‌کشد تا بتوانید به عمق آن برسید. با بررسی بیشتر می‌توانید تصمیم بگیرید که آیا می‌خواهید افکارمنفی خود را حفظ کنید یا آن را رها کنید. تصمیمی‌که کاملاً به شما بستگی دارد. شما همیشه بر افکار خود کنترل دارید.

با سؤال از یک فکرمنفی با عبارت «چه‌کسی گفته؟» می‌خواهید بیابید چه‌کسی مسئول این‌فکر در ذهن شماست. به‌عبارت دیگر چگونه به آنجا رسیده است؟ هنگامی‌که متوجه شدید، مسئولیت اقدام‌تان برعهده خودتان است. آیا این‌فکر اصلی شماست یا فکر شخص دیگری بوده و شما آن را به‌عنوان فکر خود انتخاب کرده‌اید؟ حتی ممکن است متوجه شوید که این یک فکر قدیمی‌است که بخشی از باورهای اصلی شما شده است و اکنون زمان آن رسیده که با آن به مبارزه برخیزید و بیرون بیندازید.

 

روش «چه‌کسی گفته؟»

با این روش پرسشی افکارتان را بهتر می‌شناسید و درک‌شان می‌کنید. به‌طوری که برای مبارزه با افکارمنفی آماده می‌شوید. یعنی در مواقع زیر با آن مقابله می‌کنید:

  • وقتی به‌طور غیرمنتظره‌ ظاهر می‌شود و می‌خواهد به شما آسیب برساند.
  • می‌خواهد کنترل‌تان کند.
  • مانع شود خود واقعی‌تان باشید.
  • مانع رسیدن به اهداف و زندگی رضایت بخش‌تان شود.

همانطور که بیان شد، اگر گفتگوی درونی شما در تناقض باشد یا باعث رنج و عذاب شما شود، نمی‌توانید زندگی شاد و رضایت‌بخشی داشته باشید. هنگامی‌که متعهد می‌شوید برای مدیریت افکارتان از سؤالات زیر استفاده کنید، دیدگاه‌تان واضح و شفاف می‌شود و به‌سرعت پی‌می‌برید کدام‌یک از افکارتان واقعی هستند و کدام‌یک نیستند. روش «چه‌کسی می‌گوید» یک‌روش باثبات است و در نهایت نتیجه این است: «اگر این‌فکرمنفی به پیشرفت من منجر نمی‌شود، پس هیچ‌فایده‌ای برایم ندارد.»

استفاده منظم از این‌روش، همچنین ابزارهایی را در اختیار شما قرار می‌دهد تا فوراً هرگونه تفکرمنفی را شناسایی کنید که می‌خواهد شما را به مسیری در جهت خلاف سلامتی و بهره‌وری بکشاند. آن را به چالش بکشید و در برابر آن مقاومت کنید. به شما توان می‌دهد در برابر افکار تسلیم نشوید. سؤال «چه‌کسی گفته» به شما کمک می‌کند تا در مسیر خود بمانید و ذهنیت مثبتی را برای رسیدن به اهداف بپرورید.

 

 

انواع سؤالات روش «چه‌کسی گفته؟»:
  • چه‌کسی گفته؟
  • آیا قبلاً این‌نظر را از کسی شنیده‌ام؟
  • آیا این‌فکر را دوست دارم؟
  • آیا این‌فکر حال من را بهتر می‌کند؟
  • آیا این‌فکر برای من سازنده و مفید است؟
  • آیا من تحت کنترل این‌فکرم؟
  • آیا می‌خواهم این‌فکر را نگه‌دارم یا بیرون بیندازم؟

این هفت‌سؤال، ابزارهای موجود در اصلحه‌خانه شماست تا با آنچه‌که در وجودتان جنگ‌روانی ایجاد می‌کند، مبارزه کنید. اگر در مواقع نیاز از آن‌ها استفاده کنید، احساس می‌کنید به ذهن خود مسلط هستید. وقتی می‌دانید افکارمنفی خود را کنترل می‌کنید، احساس قدرت می‌کنید و دیگر آنها شما را کنترل نمی‌کنند!

 

 

فیزیولوژیِ سؤالات:

اگر از خود بپرسید:

  • «چه‌کسی گفته»

با یک فکرمنفی یا مبتنی بر ترس مقابله می‌کنید و آن را به چالش می‌کشید تا بفهمید که در ذهن شما چه می‌کند. با پاسخ «این فکر من است»، اکنون مسئولیت افکارمنفی خود را بر عهده می‌گیرید و فرآیند پرسش و بررسی را دقیق آغاز می‌کنید تا متوجه شوید چه هدفی برای سلامتی شما دارد.

پس از آن، از خود بپرسید:

  • آیا قبلاً این فکر را از کس دیگری شنیده‌ام؟

متوجه می‌شوید که آیا این‌فکر اصلی شماست یا شخص دیگری (مانند والدین، خویشاوند، معلم، همسر، رئیس یا…) قبلاً این‌را به شما گفته و به ذهن شما خطور کرده است. با شناسایی مبدأ فکر، می‌توانید بفهمید آیا آن‌فکرمنفی به شما تعلق دارد یا نه.

  • آیا این‌فکر را دوست دارم؟

بااین‌سؤال می‌فهمید آیا این‌فکر برای شما خوشایند یا جالب توجه است. اگر نه، چرا به آن فکر می‌کنید؟

  • آیا این‌فکر حالم را بهتر می‌کند؟

متوجه می‌شوید آیا این تفکرمنفی حال شما را بهتر یا بدتر می‌کند. اگر احساس بهتری نسبت به خودتان نمی‌دهد یا عزت‌نفس شما را افزایش نمی‌دهد، چرا به آن فکر می‌کنید؟

  • آیا این‌فکر برای من سازنده است؟

متوجه می‌شوید که آیا این‌فکر برای شما مفید یا سازنده است و آیا از خواسته‌ها یا اهداف شما پشتیبانی می‌کند. اگر نه، چرا به آن فکر می‌کنید؟

  • آیا من این‌فکر را کنترل می‌کنم؟

می‌فهمید آیا فکرمنفی را مدیریت و کنترل می‌کنید. اگر نه، چرا فکر می‌کنید که قدرت کنترل شما را دارد؟

  • آیا می‌خواهم این‌فکر را نگه دارم یا بیرون بیندازم؟

درمیابید آیا می‌خواهید به یک فکرمنفی که هیچ‌هدف مفیدی برای سلامتی و پیشرفت شما ندارد بچسبید. اگر نه، آیا حاضرید آن را رها کنید؟ 

 

مطالب زیر را حتما مطالعه کنید

دیدگاهتان را بنویسید